جملات و اشعار زیبا از بزرگان

جملات و اشعار زیبا از بزرگان

جملات و اشعار زیبا از بزرگان

جملات و اشعار زیبا از بزرگان

اشعار زیبای محمد سلمانی

بی‌حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
سوگند می‌خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست
با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما
وقتی بیا که حوصلة غنچه تنگ نیست
در کارگاه رنگرزانِ دیار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست
از بردگی مقام بلالی گرفته‌اند
در مکتبی که عزّت انسان به رنگ نیست
دارد بهار می‌گذرد با شتاب عمر
فکری کنید فرصت پلکی درنگ نیست
وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست
تنها یکی به قلّه تاریخ می‌رسد

هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست


محمد سلمانی




به ادامه مطلب بروید.......

 




   


بی‌حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
سوگند می‌خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست
با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما
وقتی بیا که حوصلة غنچه تنگ نیست
در کارگاه رنگرزانِ دیار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست
از بردگی مقام بلالی گرفته‌اند
در مکتبی که عزّت انسان به رنگ نیست
دارد بهار می‌گذرد با شتاب عمر
فکری کنید فرصت پلکی درنگ نیست
وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست
تنها یکی به قلّه تاریخ می‌رسد
هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست

محمد سلمانی

 

...کاش میشد بنویسم بزنم بر در باغ 
که من از اینهمه دیوار بدم می آید 
دوست دارم به ملاقات سپیدار روم
ولی از مرد تبردار بدم می آید
ای صبا بگذر و از من، به تبر دار بگو
که از این کار تو بسیار بدم می آید... 

محمد سلمانی

 

عشق پرواز بلندی‌ست مرا پر بدهید
به من اندیشة از مرز فراتر بدهید
من به دنبال دل گمشده‌ای می‌گردم
یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید
تا درختان جوان، راه مرا سد نکنند
برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید
یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید
باغ جولان مرا بی‌در و پیکر بدهید
آتش از سینة آن سرو جوان بردارید
شعله‌اش را به درختان تناور بدهید
تا که یک نسل به یک اصل خیانت نکند
به گلو فرصت فریاد ابوذر بدهید
عشق اگر خواست، نصیحت به شما، گوش کنید
تن برازندة او نیست، به او سر بدهید
دفتر شعر جنون‌بار مرا پاره کنید
یا به یک شاعر دیوانة دیگر بدهید 

محمد سلمانی

 

وقتی که حکمران چمن باد می‌شود
اول تبر حواله شمشاد می‌شود
دیگر چه مکتب و چه مرام و چه مسلکی
در گلشنی که قبله‌نما باد می‌شود
بلبل خموش، غنچه گرفتار، گل ملول
یعنی چمن مدینه بیداد می‌شود
جایی که سنگ، زمزمه عشق سردهد
آنجاست تیشه قاتل فرهاد می‌شود
یک عمر آن که بود مجلد به جلد دوست
درگیر و دار حادثه جلاد می‌‌شود... 




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.